عاشقانه های مادر و دختری ...

عکس و خاطرات

سلام اومدم چند تا جمله بگم و چندتا عکس از خاله ریزه بذارم و برم این هفته ای که گذشت خونه هرکدوم از پدربزرگهای آوینا دو شب موندیم اولش چون عسلی سنجش شنوایی و آز تیروئید داشت موندیم خونه بابااینای من که غروبش هم رفتیم و گوشهاش رو سوراخ کردیم...  پیش دکتر شهبازی سه راه صدف بعدم که عزیزدلم دو روزی خیلی بدحال بود و معلوم ببود یه دردی داره که ما نمیدونیم کجاشه. بعد از اینکه کلی اذیت شد به پیشنهاد مادرشوهر به قطره استامینوفن دادیم و درکمال ناباوری نازگل آروم شد... لعنت به این رفلاکس کوفتی که باعث شده ما گمراه بشیم و تموم دردها و گریه های آوینا رو به حساب معده دردش بذاریم دیروز و امروز خونه مادرشوهر اینا مشغول دوختن یه شنل قرمز خوشگل برای...
28 فروردين 1395

دیر اومدم زودم باید برم :دی

سلاااااااام... خیلی دلم میخواد تند تند خاطرات قشنگ ایین روزامون رو ثبت کنم اما کو وقت الان دختر سه ماه و چهار روزه من خوابیده و تا وقتی که بیدار بشه به نوشتن ادامه میدم عید امسال ما با بودن دخترک ناز یه لذت خاص داشت. درسته سفر نتونستیم بریم و بعضی روزا هم حال دختری خوب نبود اما درکل تعطیلات خوبی رو سپری کردیم روز مادر هم که دیگه معلومه... اولین سالی بود که من مادر بودم و عاشق! این روزا با رفلاکس معده آوینا حسابی درگیریم و من دعا میکنم هرچه زودتر رفع بشه چون خیلی اذیت میشه طفللکم از سه روز مونده به سیزده به در خانوم گل صداهای جالبی از خودش درمیاره و به نوعی به ما حرف میزنه! خیلی شیرین و بامزه اس و ما با این کارش کلی غش و ضعف میکن...
19 فروردين 1395
1